مرد روشنفکرو صدف
نوین گستر
به وبلاگ نوین گستر خوش آمدید!

 

-مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند
 که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت
  می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب می‌اندازد.

=صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟
 -این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این
  صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود
 اکسیژن خواهند مرد .
= دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود
 دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه
 همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟

- مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت
 و گفت:

 

"برای این یکی اوضاع فرق کرد."



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:صدف , اقیانوس , مرد و صدف,,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا